شهيد براتعلی جمالی در سال 1341 در روستای ورزنه واقع در 21 کيلومتری گلپايگان در خانواده ای مسلمان و مستضعف به دنيا آمد خانواده وی دومين فرزند خود را در تاريخ 21 دی ماه 1360 به پيشگاه خداوند کريم هديه کرد. استضعاف و معنويت خانواده را از زبان پدر شهيد بشنويم.
وقتی براتعلی بدنيا آمد ما هيچ بذيه مالی نداشتم و شبها من و مادرش گرسنه می خوابيديم و صبح که بلند می شديم می ديديم رزق و روزی براتعلی در پستان مادرش اماده است و من تعجب می کردم که خدايا شکم گرسنه از کجا شير می آورد.
آری اين درس آموزنده ايست برای پاکدلان که چنين پيری چنين فرزندی تربيت می کند. و چگونه خداوند نطفه عيسی را درشکم مريم و رزق براتعلی را در پستان مادرش قرار می دهد در حاليکه نه مريم شوهری به خود ديده و نهمادر شهيد غذائی تا شير اورد. بالاخره زمان طفوليت طی شد و به سن 6 سالگی رسيد در اين سن هر کودکی با نشاط وشادی خانواده با کيف و کتاب و دستمال جيبش با مدرسه می رود اما شرايط دشوار زندگی اجازه تحصيل به براتعلی را نداد و به جای ميز و مدرسه بر تخته قالی جای گرفت و به جای کيف و کتاب چاقو و نخ قالی بافی را در دست گرفت ودر کنار خواهر بزرگترش کمک به درآمد خانه کار را آغاز نمود. ولی شرايطی که رژيم سرمايه داری وابسته به آمريکا ايجاد کرده بود دسترنج انگشتان ظريف طفل 6 ساله را به جای لبا و غذا برای خود وخانواده به جيب ايادی داخليش سرازير نمود ادامه اين وضع تا زمانی بود که کم کم کلاسهای پيکار با بيسوادی در روستا تشکيل و شهيد ما با هوش سرشار خود توانست در شرکت کمتر از نصف وقت کلاس در طول سه سال دوره ابتدايی را طی کند همه تاکيد می کردند که وی لايق است که درس را ادامه دهد در اين دوران پدرش که از هيچ زمين و آبی برای کشاورزی برخوردار نبود و زمينهامتعلق به کسانی بد که پدرانشان سرشناس و ارباب بوده اند دست فروشی را شروع نمود و به تدريج و با زحمت زياد توانست در ده مغازه خواربارفروشی ايجاد کند همين عامل و تاکيد اطرافيان از طرفی و روی کارآمدن دو فرزند ديگر باعث شد براتعلی به مدرسه روزانه راه پيدا کند. اما نه به اين سادگی بلکه به قيمت فدا شدن قدمعلی و معصومعلی که می توانستند کار بکنند لذا چاقوی قالی بافی را از دست برادر پراستعداد خود گرفتند و بافتند به اميد اينکه ارباب قالی درب راباز کند و آفرينی با شيرينی ناقابلی به آنها بدهد در اين زمان سرمايه داران وابسته از کاشان واراک به ده ما نفوذ کرده بودند و در هر خانه ای يک دستگاه قالی بافی کوبيده و به استثمار مستضعفين پرداختند بچه های معصوم را از مدرسه به دار قالی کشاندند از دسترنجشان وسائل رفاهی در دانه های خود رافراهم می نمودند تا بتوانند در بهترين شرايط بهداشتی و اقتصادی دکتر و مهندس شوندو بر سرنوشت مردم محروم مسلط شوند. براتعلی کوره راهی به مدرسه گشوده بود وکوشيد تا دوره راهنمائی را طی نمود و اين دوران را درروستای کنجدجان گذراند ودر طول اين دوران از کمک به پدرش دريغی نداشت و پس از آن به شهر رفت و در هنرستان در رشته ساختمان تحصيل را ادامه داد در تمامی اين دوران به ياری برادران روحانی ده جوانان و نوجوانان از اوضاع و احوال کشور مطلع می شدند و نمونه اش نيز شهادت برادر سيف اله جمالی بودکه در سال1356 در رکن دو ارتش به جرم داشتن کتاب شهيد دکتر شريعتی و اعلاميه و دقت و هوشياريش در جلسات رکن دو ارتش با آتش گلوله های خصم ديرينه اسلام شربت شهادت نوشيد براتعلی نيز هميشه در کناراين برادران خود تلاش می کرد ودر کلاسهای قران و جلسات ارشادی و سخنرانيها و راهپيمائيها شرکت می نمود در پخش اعلاميه و درج شعائر اسلامی انقلابی روی ديوارها شرکت فعال داشت.
شهيد با پسرعمويش عزيزاله که هميشه با هم بودند در شهر اطاق گرفتند و درس را ادامه دادند و درسال اول هنرستان را ناموفق ماندند اما نه به خاطر بازيگوشی و عياشی که اصلاٌ ذات آنها نبود و نيست بلکه علت عدم موفقيت وی حضور فعالش در صحنه انقلاب بود زيرا در شرايطی که جوانان صديق اين سامان در سپاه و جهاد می کردند و در زمانيکه نيش خونين جهان خواران برای بلعيدن انقلاب اسلامی ايران باز بود منافقين جبهه متحد مخالفت با انقلاب را تکشيل داده و در همه جا نفوذ کرده بودند که هنرستان نيز طعمه اين بيگانه پرستان قرار گرفت و مربيان منافق به مخالفت با هنرجويان مومن به انقلاب پرداختند و هر که را که روی خوش به انان نشان می داد قبول و در غير اينصورت محکوم به مردود شدن بود. شهيد براتعلی کسی نبود که به خاطر منافع شخصی دست از امام و انقلاب و اسلام بشويد عامل دوم شرايط خاص منطقه بود وی که با چشم خود همه جريانات انقلاب را حس کرده بود و تمامی مخلصان ومومنان به خط امام و انقلاب را شناخته بود اکنون می ديد که عده ای فرصت طلب از خدا بيخبر وارث خون هزاران شهيد شده اند و در پی پست ومقام و جاه و جلال برآمده اند به مقابله با آنان برخاست هر گاه به وی می رسيدی سفره دلش را باز می نمود ومی ناليد و اری سفره را می گشود اما نه نزد هر کس وناکسی بلکه هر که را دردمند می يافت درد را می گفت.
از همان روزهای اول در حزب جمهوری اسلامی ثبت نام نمود و با تشکيل بسيج ملی عضوشد ومدتی نيز در دادسرای انقلاب اسلامی گلپايگان مشغول خدمت شد ولی روح بلند پروازش در اين مکانها نمی گنجيد مدتی هم برای رفع نيازهای اقتصادی خانواده به لوله کشی ابرسانی بخشی از ساختمانهای بنياد مستضعفين مشغول شد تا بالاخره انتخاب نمود آنچه را که شايسته ان بودو سيرابش می نمود در بسيج مستضعفين ثبت نام نمود البته پس از طی دوره ای آموزشی در ستاد مقاومت حزب اله ورزنه و پس از آموزش نظامی در يزد عازم جبهه حق عليه باطل شد زيرا وی با همه درد و رنجهائيکه در ده و شهر می ديد خطر اصلی را فراموش نکرده بود.
ارسال دیدگاه
این جا کربلا، در سرچشمۀ جاذبه ایی که عالم را به محور عشق نظام داده است.