بسم الله الرحمن الرحيم
و لا تقولو لمن يقتل فی سبيل الله اموات بل احياء ولکن لا تشعرون
بنام خدای بخشنده مهربان، کسی را که در راه خدا کشته شد مرده نپنداريد بلکه او زنده جاويد است وليکن شما اين حقيقت را نخواهيد يافت.
اينجانب سيد مصطفی شجاعی وصيت می نمايم که هر که اولاٌ اين وصيت نامه را می شوند و يا می خواند يک لحظه در فکر فرود برود و به خودش فکر کند چرا خلق شده و وظيفه او در اين جهان چيست و آيا اين جهان مکان ابدی برای بشر است. حضرت علی (ع) فرمود جهان گذرگاه آخرت است . دل به اين جهان خوش نکنيد که بايد بار سفر را بست و رفت و خوشا به حال آنکس که بتواند از امتحان خوب بيرون بيايد.
من در شش مورد وصيت خود را شرح می دهم.
1-ای امت اسلام حسينی يکديگر را به تقوا دعوت کنيد و راه شهدا را تا پيروزی ادامه دهيد و فرصت به اين متجاوزان ندهيد که پيروزی از اسلام است و خدا شما را ياری خواهد کرد.
2-نماز را بخوانيد و مستحبات را انجام دهيد که با خواندن نماز اسلام زنده است و با مستحبات دعا به اجابت می رسد و شما را به حقيقت آشنا می سازد.
3-حقيقت را بگوئيد ولو تلخ باشد انسان را بيدار می کند همانا بس است و زير بار زور نرويد ولو کشته شويد البته به نفع اسلام.
4-هميشه به فکر مستضعفين باشيد مبادا گرسنه باشند و شما سير باشيد حضرت علی (ع) فرمود مسلمان کسی است که همسايه اش را در فقر و ناراحتی ياری دهد و مسلمان کسی است که به فکر ضعفا باشد و به آنها کمک کند تا خوشحال شوند تا خدا نيز از او خشنود خواهد شد.
5-نسبت به يکديگر بدبين نباشيد که از صفات مسلمانان نيست و يکديگر را به اين امر الهی نصيحت کنيد.
6-هرکس را که ديدی خواست کار خيری انجام دهد از او سبقت بگير و شما زودتر انجام دهيد تا جامعه متحد شود و اتحاد بود که مسلمانان در جنگها پيروز شدند و دشمن را به خاک و خون کشيدند و برادران و پدران دينی و مادران از مردن در راه خدا نترسيد مرگ حق است و مسلمانان حقيقی برای همين امر مورد امتحان قرار گرفته امام حسين (ع) فرمود: ان المومن کل جبل راسخ، يعنی مومن مثل کوه است و از هيچ چيز نمی ترسد و اگر ترسيد به همان درجه خواهد رسيد که در آيه اول وصيت نامه خوانده شد و آن شهادت در راه خداست. من از تمام مردم فداکار می خواهم که به خاطر خدا دست به دست يکديگر دهند تا شر اين ملعون ديوانه (صدام) از سر مسلمانان کوتاه شود.
اين ديوانه که در شروع جنک کودک شش ماهه را در هوا می انداخت و با کارد او را هدف می گرفت، ديوانه ای که به هيچ کس از مرد و زن مردم دزفول، سوسنگرد، خرمشهر، اهواز، شادگان، آبادان، دهلران، موسيان، بستان و به مردم بی دفاع تجاوز کرد و ما بايد تا پيروزی بر صداميان مبارزه خود را با ظلم و تجاوز ادامه دهيم و با دشمنان بجنگيم.
در ضمن مادرم هر موقعی که خواستی برای من گريه کنی ياد علی اکبر حسين باش که از مادرش ليلا جدا شد و ای پدر تو اگر خواستی برای من گريه کنی به ياد آور آن روزهائی که حسين (ع) با علی اکبرش در ميدان جنگ لب بر لب مبارک علی اکبر گذاشت و تو ای همسرم اگر خواستی گريه کنی به ياد زينب و طفلان حسين(ع) گريه کن که سختی در راه خدا آنها کشيدند و آنها سيلی خوردند و آنها در خرابه ها ماندند و به اين دشمنان اسلام تن در ندادند و ايستادند و اکنون به ما رسيده پس چرا ما برای مرگ در راه خدا اشک بريزيم و چرا شيون کنيم که دشمنان شاد شوند و منظور من اين است که بايد آماده هرگونه مصيبت برای رسيدن به پيروزی نهائی داشته باشيم که انشاءالله پيروزی از آن ماست.
در مراسم من اين قطعه شعر را بخوانيد:
من عاشق حسينم ياری دگر ندارم
گر کربلا نباشد شوق سفر ندارم
از جانم ارمغانی ارزنده تر ندارم
تا آخرين نفس از تو دل بر ندارم
جز خون دل به دامن جز چشم تر ندارم
سرباز روح الله ام جز او رهی ندارم
در راه حفظ قرآن پروای سر ندارم
و در ضمن هر کس در مداحی برای مجلس من شرکت می کند از يتيمی نخواند چون من اگر خودم نيستم زن و بچه مرا خدا ياری خواهد کرد و در ضمن همسرم اگر بچه های من بهانه گرفتند مبادا آنها را بزنی، مبادا آنها را ناراحت کنی، صبر کن بر هر مصيبتی که خدا صابران را دوست دارد واگر ممکن است در هر شب جمعه بچه ها را بياور کنار قبر من تا با دستهای کوچک دعا کنند و بگويند خدا ما عزيزتر از مولا حسين(ع) نيستيم و ديگر اينکه هيئت رضويه نيوان سوق اين برادران دينی را دعوت کنيد به تلاوت آيات کلام الله مجيد تا آنها آشنائی با قران را فرا گيرند و برای من در هر شب جمعه يک فاتحه بخوانيد.
سيد مصطفی شجاعی
شهيد سيدمصطفی شجاعی در سال 1341 در تهران در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود در سن کودکی پدر خود را از دست داد و با مادرش و برادرش از تهران به روستای نيوان سوق آمدند و در سن هفت سالگی به مدرسه رفت و تا کلاس ششم ابتدائی نظام قديم درس خواند و از آن پس در کنار درس به کار کشاورزی هم مشغول بود وامرار معاش و خرج تحصيل خود را در می آورد و در بعضی اوقات نيز در کوره آجرپزی مشغول به کار می شد.
در سن 18 سالگی ازدواج کرد که ثمره اين ازدواج يک دختر و دو پسر بود و از همان موقع در بسيج سپاه داوطلبانه مشغول به خدمت شد و با شروع جنگ تحميلی به جبهه رفت و پس از خدمت در جبهه در عمليات آزادسازی فاو (والفجر 8) در تاريخ 5/1/1366 به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
ارسال دیدگاه
این جا کربلا، در سرچشمۀ جاذبه ایی که عالم را به محور عشق نظام داده است.