نکته هايی از نامه های شهيد محمدرضا مشايخی به برادرش:
1-نامه شماره 20 تاريخ 13/9/59
برادر اگر می خواهی به من دعا کنی, دعا کن که خدا مرا از خودنمايی حفظ کند
2-نامه شماره 27 تاريخ28/11/59
من افتخار می کنم که به سربازی رفته ام تا بتوانم از خاکم دفاع کنم, هيچوقت ترسی به خود راه نمی دهم. من و تو هميشه بايد مرد جنگ باشيم و از زن و زندگی و پدر و مادر نگران نباشيم.
3-نامه شماره 28 تاريخ29/11/59
هميشه در خط مستقيم امام باشيد و هميشه خدا را در نظر داشته باشيد.حالم بسيار خوب است و با بهترين روحيه در بيابان با خود زمزمه می کنم. اکنون که من يک جوان 18 ساله شده ام, اسلام از نيروی بدنی من کمک می خواهد اگر من به سربازی نروم چه کسی هست که برود. آيا ضد انقلاب ها و آدمهای مرفه و بی تفاوت به جبهه می روند.
من اگر تا سر حد مرگ هم پيش رفتم شما نگران نباشيد, بلکه افتخار کنيد که شما هم کسی را در راه خدا داده ايد. در حالی که اين نامه را می نويسم قلبم به آرامی می تپد و با خود می گويم:
استوار باش ترس به دل خود راه مده و نگرانی را کنار بگذار
نامه شماره 29 تاريخ1/12/59
در حالی که دارم اين نامه را می نويسم عده ای دارند منچ بازی می کنند و عده ای به ضبط گوش می دهند و نوار ترانه گوش می کنند. و من که دارم اين نامه را می نويسم آرام آرام زمزمه می کنم و می گويم:
خدايا کمک کن تا بتوانم درست وظيفه خود را انجام دهم خدايا مرا از شر گناه نجات بده.
5-نامه شماره 37 تاريخ 16/2/60
ببين مادر کفن پوشم تفنگم بر سر دوشم خدا حافظ که من رفتم
حلالم کن الا مادر که من رفتم خداحافظ
6-نامه شماره55 تاريخ 29/3/61
وصيت ندارم اميد است هرگز نگذاريد تفنگ من بر زمين بيفتد راه شهيدان بايد زنده بماند تا بتوانند در دنيا آزاد مرد و سربلند باشيد.
بايد راه شهيدان را طی کرد تا خون سرخ گلگون کفنان هميشه جوشان باشد.
7-نامه شماره56 تاريخ2/4/61 (دوم رمضان و آخرين نامه به برادر)
تمام مدت زندگی را برای خدا کار کنيد. نيت فقط پياده کردن احکام اسلام باشد اگر خواسته باشيد از احوال برادر خود محمدرضا مشايخی باخبر باشيد بسيارخوب هستم و در سپاه پاسداران ميانکوه اميديه هستم. اميد است خدا نظر کند و اين عمل ما را مورد قبول خود قرار دهد.
8-آخرين نامه به پدر و مادر.30/8/60 از ماموريت بستان
(خطاب به مادرم) دوست دارم مانند يک زن صدر اسلام باشيد که هميشه پشت سر علی(ع) بود و از دين اسلام طرفداری می کرد.
اميدوارم خداوند به شما پدر و مادر اجر بدهد که فرزندان خود را برای دفاع از اسلام آماده کرده ايد تا مانند علی اکبر باشند.
شما فکر نکنيد که کار کمی می کنيد, من می دانم شما دوست داريد فرزندتان امام زمان (عج) را ببينيد من می دانم شما دوست داريد فرزند شما در رکاب امام زمان (عج) شهيد شود پدر و مادر شما گوش به شايعه ها نکنيد شما از دشمن نترسيد. از کسی بايد واهمه داشت که به سوی او باز می گرديم.
پدر و مادر آيا شما می دانيد يک شب پاسداری در راه خدا مساوی است با هزار شب عبادت. آيا می دانيد بهترين عبادت جهاد در راه خداست پس چه باک از دشمن.
شما بدانيد که با جنگيدن فرزندان در راه خدا پدران و مادران بدينوسيله آمرزيده می شوند.
خلاصه ای از دکلمه شهيد محمدرضا مشايخی
شهيد:
اگر چه دشمن خيره سر قلب تو را شکافت و بدن استوار تو را با نيزه های مرگبار تکه تکه کرد اما هرگز نتوانست راه تو را منحرف و ايمان تو را سست کند.
شهيد:
وقتی رگبار مسلسلت غوغا می کرد و آنگاه که دشمن از صدای الله اکبر تو می لرزيد وقتی شليک گلوله تو فضا را می شکافت و راه مردانگی را به جهانيان نشان می داد. وقتی دشمن شجاعت تو را می ديد که مردانه راه شهادت را در پيش گرفته ای و از ترس خود را از تو مخفی می کرد يا در مقابل تو خود را تسليم می کرد و اسير می شد.
وقتی امر به معروف تو خون شهيدان را آبياری می کرد وقتی نماز شب تو فرشتگان را شگفت زده به تعظيم وا می داشت, وقتی گام پرتوان تو راه شهيدان را طی می کرد وقتی قلب تو به ياد شهادت بود, وقتی ناله يتيمان به گوش تو می رسيد وقتی چشم ستمديدگان و محرومان و يتيمان به دست تو بود, ناگهان تيری آمد و پيکر استوار تو را پاره کرد آنگاه بدن خود را روی خاک احساس می کردی و خون سرخ تو بر سرزمين شهيدان لاله های ايمان و شکوفه تقوی را آبياری می کرد و به بازماندگان درس صبر و استقامت می داد. آنگاه که لحظه جدائی تو از دنيا بود و فرشتگان در يک سو و حوريان در سمت ديگر, به استقبال تو آمده بودند و لبخند رضايت بر لب داشتی با خود چه گفتی؟ فقط نغمه انا لله و انا اليه راجعون بر لب داشتی. و آيه و لا تحسبن الذين قتلوا فی سبيل الله امواتاٌ بل احياء عند ربهم يرزقون را زمزمه می کردی و چه زيبا بود آنگاه که روح بلند پرواز تو قفس تن را شکست و به کوی حسين سفر کرد تمام درهای بهشت را به روی خود باز می ديد. اما بدن خون آلود تو بر زمين بود مرغان هوا روی بدنت سايه می افکندند و برای تو نغمه سرايی و زاری می کردند. اما تو به نوحه و زاری آنان توجه نداشتی تو در سرزمين کربلا کنار سرور شهيدان ندای ملکوتی يا ايتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضيه مرضيه را گوش می دادی. وقتی دشمن در سرزمين تو بود و بدن آرام و خاموش تو زير چرخ تانکهای دشمن بی حرکت مانده بود به دشمن اين پيام را داد که اگر قطعه قطعه شوم دست از اسلام و امام برنخواهم داشت.
ای شهيد:
وقتی بدن مبارک تو مدتهاروی زمين بود و آنگاه که دشمن بر روی بدن تو پا می گذاشت تو هرگز نگران نبودی چرا که رسالت خود را به پايان رسانده و شيرمردانی را می ديدی که از رزم تو درس مردانگی آموخته و شب و روز فداکاری می کردند. آنگاه که ياران تو را ديدند اشک در چشمها حلقه می زد و خيره به تو نگاه می کردند وقتی مادر تو بر سر می زد و ناله او دلها را کباب می کرد و آنگاه که پدر پير و کمر خميده تو خود را بر خاک می انداخت و اشکهای او روی زمين می ريخت و نگاه به راه که تو را بياورند و تو آمدی ما در صورت خونين تو را با احترام تمام پاک می کرد و صورت زيبای تو را که با خنده نقش بسته بود تماشا می کرد و می بوسيد پدر کمر خميده اش روی تابوت تو بود و از صدای ناله جانسوز او مرغان هوا می لرزيدند وقتی درختان شاخ و برگ خود را تکان می دادند و به تو خوش آمد می گفتند آنگاه که زمين را می شکافتند تا بدن مطهر تو را در آن جا بدهند زمين با افتخار تمام به تو خوش آمد می گفت تو را در خاک گذاشتند و تمام حوريان و فرشتگان به استقبال تو آمدند و به تو سلام می کردند و خيرمقدم می گفتند و تو بی اعتنا به همه اين جلوه ها به کوی حسين سفر کردی و به آرزوی ديرينه خود رسيدی.
والسلام محمدرضا مشايخی
11/4/61
ارسال دیدگاه
این جا کربلا، در سرچشمۀ جاذبه ایی که عالم را به محور عشق نظام داده است.