بسم رب الشهداء والصديقين
بسم الله الرحمن الرحيم
ولا تحسبن الذين قتلوا فی سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون
مملکتی که شهادت دارد اسارت ندارد (امام خمينی)
امروز ما مثل اصحاب امام حسين (ع) در محاصره اقتصادی و نظامی قرار گرفته ايم و راه آزاد شدن خيلی راحت است با يک بله گفتن و به رسميت شناختن مظهر کفر و ظلم جهانی يعنی آمريکا و روسيه و تن دادن به ذلت و خواری و بردگی آنها هم از محاصره اقتصادی و هم نظامی نجات پيدا می کنيم اما مگر می شود ما پيرو امام حسين (ع) و فرزند پاکش (امام خمينی) عزيز باشيم و اينچنين انتخاب کنيم؟ هرگز، دور باشد از من چنين عملی سرزند. پدر جان من راهم را شناختم و دنبالش رفتم و خوشحالم، من امروز احساس می کنم که دوباره جريان کربلا تکرار می شود و حسين زمان خمينی روح ا... (هل من ناصر ينصرنی) را فرياد می زند آيا می شود جواب فرزند پيامبر(ص) را نداد والله نه، من مردن را بهتر از زندگی ذلت بار می دانم ودر جواب حسين زمانم می گويم لبيک لبيک. مادر جان مبادا بعد از شهادتم ناراحت شوی و گريه کنی، مگر مکتب ما همان مکتب نيست که پيامبرش حضرت محمد (ص) و امامش علی (ع) است و و مگر مکتب ما همان مکتبی نيست که بهشتی هايش آنطور تکه تکه شدند و رجائيهاو باهنرهايش آنطور در آتش جزغاله شدند و سوختند و مگر مکتب همان مکتبی نيست که صدوقی ها و مدنی ها و دستغيبها و اشرفی هايش آنگونه در محراب عبادت ترور می شوند و روی منافقان را هر روز کمتر و سياهتر می کنند و مگر مکتب ما همان مکتبی نيست که جوانهايش آنطور در جبهه ها تکه تکه می شوند و به شهادت می رسند و مگر مکتب ما همان مکتبی نيست که جوانهايش در جبهه ها پاهايش را از دست می دهند و باز می گويند ای کاش خدا ما پا داشتيم تا در راهت جهاد می کرديم.
مادر جان مگر من از علی اکبر حسين (ع) عزيزترم نه هرگز، چنين نيست مگر امام عزيزمان 18 سال پيش که تبعيد شدند به ترکيه وقتی که نصيری ملعون از او پرسيد که تو سربازانت کو نگفت که سربازان من آنهائی هستند که الان در کوچه خاکبازی می کنند و يا اينکه در قنداقند پس چه جمله ای از اين بهتر برای ما مگر امام نمی گويد رهبر ما آن طفل 12 ساله ساله ای است که نارنجک به کمر می بندد و خود را برابر تانک دشمن می اندازد تا يک تانک دشمن را منهدم کند. مگر ما خانواده هايی نداريم که چهار تا پنج فرزند شهيد شده اند باز هم می گويند ای کاش يک فرزند ديگر داشتيم تا در راه اسلام می داديم.
مادر جان من هم دوست دارم هم مانند آن مادری باشی که وقتی فرزندش شهيد شده بود بالای سرفرزندش او را می بوسيد و می گفت من اين هديه را در راه خدا و امام دادم.
برادران عزيز و خواهران مهربانم بيائيد سر جنازه ام را بگذاريد بينتان و با آن عکس بگيريد و ناراحت نشويد برادران دوست دارم که وقتی جنازه ام را آوردند بيائد سر جنازه ام و بگوئيد افتخار می کنيم که اين يک برادر را در راه خدا داديم. برادران و خواهران امام را دعا کنيد و هميشه پشتيبان ولايت فقيه باشيد.
برادران بسيجی افتخار کنيد که شهيد داده ايد و به نگهبانی دادن ادامه دهيد و بسيج را هر چه بيشتر گسترش دهيد و يک گردان رزمنده در نيوان تشکيل دهيد از تفرقه بپرهيزيد که آمريکا و اياديش از هر تفرقه خوششان می آيد وحدت را حفظ کنيد که آمريکا و اياديش از وحدت می ترسند جنازه مرا امامزاده بخاک بسپاريد و جنازه بقيه شهيدان را هم در کنار قبرم به خاک سپاريد و نام آن را بگذاريد گلزار شهداء. مرا حلال کنيد. والسلام خدايا خدايا تا انقلاب مهدی خمينی را نگهدار از عمر ما بکاه و بر عمر او بيفزا.
شهيد محمدتقی تکبيری در سال 1345 و در روز سوم فروردين در روستای نيوان سوق در نزديکی شهرستان گلپايگان ديده به جهان گشود. پس از ورود به دوره کودکی به مدرسه ابتدايی محل سکونت خود قدم نهاد و اين دوره را با موفقيت پشت سر گذاشت پس از آن وارد دوره راهنمائی شد و در زمان انقلاب به همراه عده ای ديگر از دوستان و هم محله ای ها در تظاهراتها و پخش نوارهايی از امام شرکت داشتند و پس ازپيروزی انقلاب او وارد دوره دبيرستان در شهر گلپايگان شد و با آغاز جنگ تحميلی او از خانواده خواست تا به او اجازه دهند تا به ميدان جنگ رود اما به او اجازه داده نمی شد. اما او با اصرار زياد توانست خود را به جبهه های حق عليه باطل برساند. پس از آموزشهای لازم به عنوان يک رزمنده مبارز به عين خوش منتقل شد ودرس را رها کرد و مبارزه با ظلم را بر کلاس درس ترجيح داد و سرانجام در تاريخ 11/8/61 در عمليات والفجر مقدماتی شرکت کرد و در همان منطقه عين خوش به شهادت رسيد.
ارسال دیدگاه
این جا کربلا، در سرچشمۀ جاذبه ایی که عالم را به محور عشق نظام داده است.