خاطره ای از زبان مادر شهيد سيدمحمد طهماسبی
برای اولين بار 6 ماه جبهه رفت, بعد از6 ماه که از جبهه آمد موقع سربازی او رسيد و در آن هنگام پدرش در قيد حيات بود و دفترچه آماده به خدمت گرفت ولی باز دوباره به جبهه رفت و سربازی نرفت. در عمليات خيبر شرکت داشت و هر چه به او گفتم نرو, گفت می خواهم بروم و در لشکر امام حسين شرکت کرد.
و به منطقه کردستان رفت همانجائی که سر می بُرند. سيد محمد ما رفت با بسيج و در آن عمليات شرکت کرد و گمنام شد و بعد از آن خيلی گشتيم او را پيدا نکرديم اما او هميشه نماز می خواند برای ما تعريف می کرد که من در جبهه چه کار می کنم لباسهايش را به کميته امداد داده بود که بعداز شهادتش آثاری از او نباشد و چون حيات ما ديوار نداشت موقعی که ما رفتيم در منطقه که جسد او را پيدا کنيم تمام وسايل محمد اعم از کتاب و ديگر وسايل او را به سرقت برده بودند و چيزی برای مانگذاشته بودند.
خاطراتی از زبان مهدی طهماسبی برادر شهيد سيدمحمد طهماسبی
شهيد سيدمحمد طهماسبی تا کلاس 9 درس خواند و علاقه زيادی به درس و جبهه داشت اما درس را رها کرد و رفت جبهه و هميشه نماز می خواند و با توجه به سن کمی که داشت ما و خانواده را راهنمائی می کرد حدود 6 ماه در جبهه بود که آمد مرخصی و دوباره رفت و ديگر خبری از او نشد و بعداز 11 ماه هيچ خبری نداشتيم تا اينکه ساک او را آوردند که نامه هايش در داخل ساک بود و حدود 11 سال مفقود الاثر بود بعد از تفحص و جستجو تائيد شهادتش و پيکر پاکش آمد و در گلزار شهدای شهرستان گلپايگان بخاک سپرده شد.